فروشگاه

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دامن میپوشم چین دار چین دار از این جا قر میدم تا دم ایستگاه مامانجون بغلم کن سوار تاکسی ام کن اگه تاکسی گرونه اتوبوس یه قرونه .. _این چرت و پرتا دیگه چیه میخونی دیوونه ...ببین خانم جهادی داره چپ چپ نگات میکنه ... نیوشا_ بزار اینقدر چپکی نگام کنه که چشاش چپ شه .. این که نمیفهمه عقده دامن نپوشیدن یعنی چی .. اون روز خودم دیدم داشت واسه خودش یکی از همین دامن هندیا میخرید .. همینا که وقتی باش قر میدی کامل میره بالا تا فی خالدونت مشخص میشه ... _یواش بی تربیت .. میفهمه .. بزاربرسیم خودم برات یه خوشگلشو میخرم .. نیوشا _راست میگی .. تو رو خدا .... بگو مرگ ناتاشا ... _ برو گمشو ...مرگ خودت .. اصلا حرفم پس گرفتم ... نیوشا محکم دستامو چسبید ... _غلط کردم .. مرگ خودم ایشالله ..تو رو خدا یکی از اون چین چینی یاشو برام بخر .. گلای درشتم توش باشه ... خواهش . داشتم کمر بند مونو میبستیم که صدای وحشتناکی اومدو هواپیما به شدت تکون خورد طوری که نیوشا و من افتادیم کف اون ......دم هواپیما کنده شده بود و همه چیز به سرعت به بیرون پرت میشد ... پایه صندلی رو گرفتم ... سرهنگ داد زد داریم سقوط میکنیم .. بپرید بیرون .. چتراتونو باز کنین .. سریع .... نیوشا که پای منو گرفته بود با داد گفت _ ای بمیری ناتاشا که جوون مرگم کردی .. خدایاهنوز ارزو داشتم .. _خفه شو نیوشا .. با شماره سه دستمو ول میکنم .. با هم کشیده میشیم بیرون .. بعد چترتو باز کن ... نیوشا _چترم کجا بود .... گفتم هوا افتابیه خونه ولش کردم ... _نیو الان وقت مسخره بازی نیست .. نیوشا _بخدا ناتاشا الکی نمیگم ..من چتر نجات ندارم .. با بدبختی سرمو برگردوندم دیدم راست میگه کوله پشتی چتر نجات همراش نیست ... بچه ها یکی یکی خودشونو رها میکردند و از سوارخ ایجاد شده در هواپیما پرت میشدند تو اسمون .. مونده بودیم منو نیوشا وسرهنگ ... هواپیما با سر داشت سقوط میکرد.... فشار بدی روتن و بدنمون بود ... سرهنگ با چالاکی خودشو به ما رسوند ...یه دستشو گرفت به بدنه هواپیما خم شد... با یه دست دیگه اش دستای نیوشا رو محکم گرفت و با قدرت نیوشا رو به سمت خودش کشید .. انگار فهمیده بود نیوشا چتر نداره ... سرهنگ_محکم منو بگیر .. با شماره سه میپریم بیرون .. ناتاشا .. تو هم سریع بپر دیگه فاصله ای با زمین نمونده ... 1...2...3... نیوشا در حالی که دستاشو دور گردن سرهنگ امینی حلقه کرده و محکم به بدن خوش هیکل اون چسبیده بود به سمت بیرون پرتاب شد ..
فروشگاه...
ما را در سایت فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ilia softhaaa14248 بازدید : 195 تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت: 14:25